محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

روزای پر مشغله و شلوغ پلوغ

سلام شاه پسرم وااای مامانی نمیدونی چه قدر این روزای اخرسال سرم شلوغه خرید شب عید رفتن به ارایشگاه رسیدگی مرحله ی اخر خونه درست کردن شیرینی وکیک تو دو سه روز اینده که برنامه ها فشرده ست از طرفی عموی مادرجون امروز فوت شده باید برای عرض تسلیت اونجا هم بریم مادرجون که کلا برنامه ی عیدشون بهم خورده وامسال عید تعطیله! فردا قرارشد صبح بریم خونه ی مادرجون من وخاله جون زهره قطاب درست کنیم البته اگه جنابعالی پسر خوبی باشی و اذیت نکنی و کارا خوب پیش بره بعداز ظهر هم قراره بریم ارایشگاه بعداگه غروب شد بریم خونه ی عموی مادرجون برای عرض تسلیت تازه باید یه سر برم خرید ماهی و ساتن سفره ی هفت سین وای که کلی کار دارم نانازی رفتم ارایشگاه موهامو ...
31 تير 1391

من امروز یه کار جدید کردم

mamany ت : 17 / 12 / 1390 ز : 10:33 PM | + به قول مامانی به نام خالق زیبایی ها سلام من امروز تونستم غلت کامل بزنم اخه دیشب که خونه مادرجون بودیم مادرجون اینا خیلی سعی کردن تشویقم کنن ولی من نمیتونستم به دستم تکیه کنم و پشتک کامل بزنم با این حال هر وقت که سعی میکردم پدرجون مادرجون وخاله جون هام کلی هورا میکشیدن ودست میزدن برام ولی امروز صبح که مامانی منو گذاشت رو پتو مثل یه مرد دوباره سعی مو کردم وبه دستم تکیه کردم وبه طور کامل پشتک زدم مامانی خیلی خوشحال شده بود هی برام دست میزد وتشویقم میکرد و ذوق هم میکرد برای همین من تند تند چند بار اینکارو تکرار کردم غروب هم که بابایی از سر کار اومد من دوباره اینکارو کردم دیگه ب...
31 تير 1391

این روزای ارمیای من

ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:06 PM | + بنام خالق زیبایی ها شاه ارمیا سلااام مامانی عزیزکم این روزا اون دندون فسقلی ت خییلی اذیتت میکنه امان ت رو بریده پسری تازه داشتی کمی از درد وناراحتی خلاص میشدی که این دندون کوچولو اومد وگفت اقا ارمیا پس من چی من که تخمه میشکونم برات سیب گاز میزنم برات من نیام شماهم که دل نازک یه بفرما زدی و دندون ناز رو مهمون لثه هات کردی کوچولو پسر من این روزا وقتی خوابت میاد با اون دست تپلی ت چشات رو میمالونی و وقتی رو سرت رو شونه منه سر تو میمالونی رو شونم نانازی وقتی تو بغلمی بابایی باهات حرف میزنه میخندی و سرتو محکم میکوبی به من عزیزم یواش تر دردت میاد عزیزدلم دیگه کام...
31 تير 1391

ارمیا در هفته ی قبل تا حالا

ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:15 PM | +           خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم ——————————– ارمیا جون در ادامه مطلب منتظره... ...
31 تير 1391

ارمیا و خنده و اینه و3 ماهگی

  ت : 14 / 11 / 1390 ز : 11:13 PM | + سلام گل پسر من امان از دست بابایی کلی بازحمت برای پست جدید مطلب نوشته بودم چون گریه میکردی نتونستم تمومش کنم به بابایی گفتم این پنجره هارو نبنده ولی تا شام درست کنم و به تو برسم چند ساعتی شده بود بابایی هم پیش خودش فکر کرد کارم تموم شده کامپیوتر رو خاموش کرد از دستش عصبانی ام حالا هم تا بیدار نشدی پست جدید رو بزارم   عزیزدلم یه مدت طولانی حدود دو هفته ای شد که نتونستم بیام به وبلاگت و اپش کنم چون اینترنت مون مشکل داشت دلم برای نی نی وبلاگ ودوستای گلم مخصوصا مامان سید علی کوچولو یه ذره شده بود از مامان مهربون سید علی جون که تو این مدت بهمون محبت داشتن و به یادمو...
31 تير 1391

ارمیا شاه گل پسر

ن : mamany ت : 24 / 10 / 1390 ز : 10:33 PM | +   سلام فرشته کوچولوی من گل پسرم خییییللی دوستت دارم اندازه تموم ستاره های اسمون اندازه تموم ماهی های کوچولوی دریا در کل میخوام بگم پسری همه جوره مخلصتیم دربست بابا محمد وعزیز جون رفتن مشهد زیارت امام رضا یه جورایی خوش به حالشون ای کاش میشد ماهم میرفتیم ولی چون هوا سرده وشما هم کوچولویی وکمی بد اخلاق نشد بریم بابا محمد وعزیز خیلی دلشون برات تنگ شده روزی دو سه مرتبه تماس میگیرن وجویای حال جنابعالی میشن که الان دور ,ور توست و همه رو اسیر خودت میکنی از بس نانازی   بابا قهرمان تو خوب میتونی روپاهای کوچولو وتپلی ت ...
31 تير 1391

لحظه ی موعود

ن : mamany ت : 10 / 1 / 1391 ز : 0:32 AM | + هورا اخ جون بلاخره گل پسری میخوادبیاد سلام ناناز مامان بلاخره انتظار مامانی داره بسر میرسه خدارو شکر امروز دیگه دپرس نیستم وبابایی بهم نمیگه که چرا اینقدر دپرسی میدونی چرا؟اخه امروز من با مادرجون رفتیم پیش دکترم اخه دیگه نمیتونستم این همه انتظار رو تحمل کنم از دکترم خواستم که یه کاری کنه زایمانم زودتر بشه اخه عروسی خاله جون نی نی مون است نی نی باید زودتر بیاد خانم دکتر گفتن باید معاینه بشم اگه دهانه رحم امادگی شو داره میتونم برگه بستری رو بدم که با تزریق امپول فشار خوشگل مامان 2.3روز زودتر تشریف فرما بشن که بعداز معاینه که فکر میکردم خیلی درد...
31 تير 1391

اخرین روز

عزیزدلم امروز اخرین روزیه که تو دل مامانی هستی فرداشب اگه خدا بخواد وشما پسر خوبی باشی من وتو باهمیم واین انتظار طولانی تموم میشه یادش بخیر تو این نه ماه چه روزا وشبایی داشتیم اولین ماهها یادته خیلی بهم سخت گذشت همش استرس داشتم که اتفاقی برات نیفته واون تجربه بد دیگه تکرار نشه وسه ماه اول به خوبی وسلامتی بگذره اکثر اوقات برات ایه الکرسی و صلوات میخوندم وهر لحظه از خدا میخواستم برات مشکلی پیش نیاد بیشتر روزا بودیم خونه مادرجون اینا بیچاره بابایی رو تنها میذاشتیم بابایی روزای سختی داشته ازش ممنونیم که تحمل کرد عزیزم اون روزی رو قرار شد بفهمیم جنسیتت چیه هم رو بزرگی برامون بود البته من وبابایی مطمئن بودیم که شما پسری با این حال است...
31 تير 1391

i miss you my dear

ن : mamany ت : 6 / 8 / 1390 ز : 10:59 AM | + سلام گل پسری خوشگلکم مامانی زیاد حالش این روزا روبراه نیست اخه دلم برای نانازم اندازه سوراخ جوراب مورچه شده دلم میخواد الان تو بغلم بودی ودستای کوچیکت تو دستم بود و کلی از کنار هم بودنمون لذت میبردیم ای کاش دقیقا میدونستم کی قدم رنجه میکنی و پا تو قلب من میذاری دیگه اینقدر انتظار نمیکشیدم و فکرو خیال نمیکردم تنها دغدغه فکری من شده بدنیا اومدنت عزیزدلم بیا زودتر همین امشب بیا وخیال مامانی رو راحت کن ودل مامانی رو شاد کاکل زری چند روز پیش جهیزیه خاله جون زهره رو بردیم خونش خیلی خوشگل شده حالا فقط همه منتظر شما هستن وبعدش هم انشالله عروسی!!! سیسمونی گوگول ...
31 تير 1391

بارون

سلام کوچولوی من امروز 8/8/90است وشما 39هفته و3روز داری یعنی فوقش 4روز دیگه هستی تو بغل مامانی   عزیزدل مامان حس میکنم این روزا خیلی دلگیره اخه چند روزه هوا ابری وبارون میاد من بارون رو دوست دارم ولی از اونجایی که این همه انتظار برای تو دلتنگم کرده بارون این احساسمو تشدید میکنه الهی قربونت برم اینروزا هوا خیلی سرد شده وقتی لطف کردی وتشریف اوردی باید لباسای گرمتو بپوشی نانازم نمیخواستم تا اومدنت پست بزارم اخه این روزا حس حالم یه جوریه ومطلبم همه شبیه هم شده وخسته کننده ولی چه کنم که نتونستم وقتی بارون این رحمت الهی میباره نمیدونی چه قدر قشنگه هرچند تو منطقه ی ما عادیه ومعمولا این نعمت رو همیشه داریم اگه چندوقت ...
31 تير 1391